تهران عروسی+یک اتفاق بد
سلام نور چشمم جمعه 24 مرداد عروسی یکی از اقوام بود تهران.ما هم تصمیم گرفتیم یک روز زودتر بریم تا من بتونم خرید کنم.پنجشنبه رفتیم بعدازظهر همراه دخترعموم رفتن خرید ولی برای خودم هیچی نخریدم فقط برای دخملی خرید کردم.جمعه حاضر شدیم برای عروسی ساعت 6:30 از خونه رفتیم بیرون چون شما شب قبل دیر خوابیدی و صبح زود بیدار شدی داخل ماشین خوابت برد و وقتی هم رسیدیم شما هنوز خواب بودی بابا داخل ماشین از شما مراقبت کرد تابیدار شدی.داخل تالار هم دختر خوبی بودی یه مقدار رقصیدی و کلا در حال راه رفتن بودی. آخر شب بعد از خداحافظی جلوی در عمو محمدرضا رو دیدی رفتی بغلش،بهت گفتم بیا بریم نیومدی و عمو محمدرضا گفت من میارمش.من از پله ها رفتم پایین.جلوی در خروجی ک...